مسافران کربلا

شهدای پایگاه مقاومت بسیج سردار شهید قندی(پیرعلم-سیدجلال)شهرستان بابل

مسافران کربلا

شهدای پایگاه مقاومت بسیج سردار شهید قندی(پیرعلم-سیدجلال)شهرستان بابل

مسافران کربلا

کربلا را اهل کربلا می شناسند، آنانی که تا پای جان ایستادن پای ارزشها را در جبهه ها آنقدر تمرین کردند تا در امتحان الهی پذیرفته شدند. و جبهه و درسهایش همچنان جاری است...
باید مسافر کربلا شد و از میادن مین شیطان نفس عبور کرد تا به وادی مرام حسینی، به کربلا رسید...

شهید حسین سرخی

سه شنبه, ۲۹ بهمن ۱۳۹۲، ۰۲:۲۰ ب.ظ

شهید حسین سرخی:

تاریخ ولادت: 24/5/1337

تاریخ شهادت: 23/2/1361

عملیات و محل شهادت: رمضان ، شرق بصره

محل دفن: جاویدالاثر

شاید خیلی متداول نباشد  برای یاد آوری خاطرات یکی از عزیزانی که سالها از مصاحبت با او محروم مانده ایم نامه ای بنویسیم. اما خواست خداوند متعال مارا بر آن داشت که فاصله 20 سال و اندی دوری از تو را اینگونه کوتاه کنیم.

آن هنگام که در 24 مرداد سال1337 شمسی چشم به این جهان خاکی گشودی، هیچ کدام از اطرافیان حتی پدر و مادر که تو را به عشق سرور و سالار شهیدان (( حسین)) نام نهادند بر این باور بودند که تو را در زمره خیل عظیم شهیدان وموجب عزت و سرفرازی خاندان خواهند یافت. در تمام دوران زندگی ، چه در حین گذراندن دوره دبستان تا سال ششم ابتدایی وچه دوره دبیرستان در رشته ریاضی ، نشاط و حسن معاشرت و روی گشاده و جنب و جوش فراوان، تو را از سایر هم سالان متمایز می نمود.

                

اگر چه دوران آگاهی تو با ورود به دانشگاه همزمان گشت ، اما تقارن قبولی در رشته مخابرات در دانشگاه ((علم و صنعت)) با شروع زمزمه های نهضت اسلامی ایران برای جوانان پر شوری چون تو ، سر آغاز ارضاء روح ظلم ستسزی و حمایت از محرومان بود. شاید صحن دانشگاه و شیشه های شکسته دانشکده که شاهد اعتصاب های مکرر تو ودوستانت بودند و بر این ادعا گواهی دهند. تعداد کسانی که می دانند تو از جمله  نادر کسانی بوده که در اولین راهپیمایی دوران انقلاب در بابل شرکت داشتی ، بسیار اندک است.  راهپیمایی ای که دوان دوان ، با فضایی مملو از خوف و وحشت با پاکتی بر سر ، در مسیر خیابان چهار سوق تا

اجابن برگزار گردید . این خصوصیت از سیره کتمان و ترک خودنمایی نشات میگرفت که به خوبی از مرحوم پدر به میراث داشتی.

هرچند گذشت سالهای متمادی از حکومت شاه خاطرات آن زمان را کم رنگ نموده است، اما یاد دارم که خفقان حاکم بر آن دوران بر آن دوران تو و دوستانت را وامیداشت تا در خفا و ملاحظات بسیار زیاد به نوارهای انقلابی گوش فرا داده . پس از مطالعه کتاب های مختلف ، آنها را در پشت بام خانه مخفی نمایی. روحی پرسش گر و ذهنی پاسخ جو و علاقه ای وافر به کسب آموزه های اسلامی

موجب میشد که با مطالعه کتاب های  مختلف و حضور ودر نمایشگاه متنوع کتاب

و عکس و ... به دنبال آشنایی با این معارف و درس های انقلابی از مکتب رهایی بخش اسلام باشی. اجتماع در مسجد کاظم بیک بابل که محل تجمع جوانان انقلابی شهر بود ، آن مکان مقدس را به مرکز دسترسی عاشقان و رهپویان  حضرت امام به اعلامیه های آن رهبر بزرگ تبدیل نموده بود. در این میان حضور مستمر توو دوستانت در این میعاد گاه ، موجب تقویت روحیه انقلابی و اطلاع از آخرین تحولات پر شتاب انقلاب میگردید.

بی شک نکات ناگفته های بسیار دیگری نیز از آن دوران وجود دارد که نزدیک ترین کسانت نیز از آن بی خبر ند و تو آنها را به دور از هرکونه ریه به عنوان وویعه ای در سینه خویش حفاظت نمودی . پیروزی غیر مترقبه  انقلاب و ورود  به دوران جدید ، جوانانی چون تو را که در آرزوی چنین روزهایی به سر می بردند ، از تلاش و کوشش دور ننمود. اشتیاق به حمایت از محرومان موجب شد که ابتدا در قالب کمک به کشاورزان نیازمند به روستاها شتافته و سپس با همت و تلاش سایر دوستان در تشکیل جهاد سازنگی بابل سهیم باشید .

حضور در روستاهای دور دست و انتقال امکانات به نقاط محروم از جمله فعالیت های شبانه روزی جوانان خستگی ناپذیری بود که در این زمینه تلاش مینمودند .

دعوت وزارت مخابرات آن زمان از دانش آموختگان این رشته ، آغاز دوران همکاری تو با ای وزارت خانه در استان زنجان در شهر محروم خرم دره بود . مقاومت در مقابل تمامی کسانی که اصرار بر تغییر محل ماموریت را به واسطه  توصیه و ارتباط پیشنهاد مینمودند، نشان از پایبندی به اصولی داشت که از جمله مبارک حضرت امام ناشی میگشت که : (( اگر از من هم توصیه آوردند به دیوار بزنید .)) این جمله ای بود که بار ها بدان استشهاد نموده و دیگران با آن موجاب می نمودی .

با همه ی مشکلات در اطاق محقر استیجا ری بسر میبردی و با ایثاری تمام ، نوبت شبانه همکاران متاهل خود را بر عهده میگرفتی.

روخ نا آرام حسین و حسینیان دوران به اینگونه تلاش ها آرام نمی گرفت و پنداری بدنبال ماوایی دیگر پرهای ملکوتی خود را به دیوار های قفی میسایید .ندای (( هل من ناصر )) حسین زمان در پی صفیر گلوله های زهر آگین دشمن خون خوار ، بارقه ی امید کسانی شد که رهایی خویش را در پروازی دیگر میجستند .

فراخوان متولدین 1337 شمسی برای اعزام به جبهه هی نبرد با همه اصرار های رئیس مخابرات منطقه برای ممانعت از عزیمت تو و ترتیب تمهیدات ادامه ی خدمت در محل کار ، مانع از عزم راسخت در درک صحنه های بهشتی جهاد نگردید .

 آرام آرام حسین دیگری را پیش روی خود مشاهده مینمودی . حسین بازگشته از عملیات فتح المبین و طریق القدس ، حسین دوران دانشجویی و راهپیمایی های انقلاب نبود رزمنده ای بود که فضاهای معنوی جهاد و شهادت، ایثار و شهامت را درک نموده و با آن خو گرفته بود. آرامش و سکون ، سکوت های پر معنا و تفکر دائمی از خصوصیات این دوران تو به شمار میاید.

دیری نپایید که عملیات رمضان فرا رسید و تو بعنوان بی سبم چی یکی از گردان های لشکر زرهی اهواز در این عملیت شرکت نمودی و مادر و پدر بودند که چشم به در و گوش به زنک سالها انتظار کشیدند ، اما ...

هرچند نتیجه ی پرس و جو ها حکایت از ایثار تو و برخی همراهانت در حین هجوم دشمن داشت ، اما شواهد دلالت بر جراحت و اسارت تو میکرد . خوب است بدانی و میدانی که در این مدت طولانی تا وقتی که همه ی امید ها به یاس مبدل گشت، پدر و مادر ، بار سنگین خانواده ی یک جتنباز ، یک اسیر و همچنین یل شهید رابه حان خریدند اما فقط تنهایی و خلوت مرحوم پدر شاهد اشک های گرم و جانسوزش بود و دیگران جز رضایت مندی و شکر از او چیزی به یاد ندارند هر چند بی قراری و بی تابی همیشگی مادر یاد تورا همواره در خانه زنده نگه داشته است.
  • سید تائب

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی